نوشته شده توسط : مروارید

سلام!!

من تو وبلاگ یلدا نویسنده شدم و ...

سعی میکنم هر روز واستون آپ کنم..



:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.



:: بازدید از این مطلب : 248
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

قلب

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…



:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

دلداده اش را “  با او چنین گفته بود :

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»



:: بازدید از این مطلب : 288
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
../upload/7/0.134104001288034687_baby1.gif
 
آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید !

 

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود!

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد!

مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی! جیش کنی تو شلوارت!

مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید!

آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!

خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی" بچه سوسک مرده" بدهد.

آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم!



:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
در نگاه اول یک پیرمرد (با دو چشم!!) را سوار بر اسب می‌بینید، درسته!؟ پس بیشتر دقت کنید.

 


می‌توانید تعداد پاهای این فیل را بشمارید!؟


 

به نظر شما چطور همچین چیزی ممکن است!؟ یکی بالا بیاید و دیگری پایین!؟

 


خودتان را بکشید هم عمرن بتوانید همچین پلکانی بسازید!!


برای لحظاتی با دقت به نقطه سیاه وسط این عکس نگاه کنید (یعنی کاملا زل بزنید!) پس از مدتی خواهید دید که منطقه خاکستری دور آن نقطه، حذف می‌شود. جالب بود نه!؟


این دو خط هم طبیعتا باید موازی باشند ولی چشم ما چیز دیگری می‌گوید.


به نظر شما کدامیک از این سربازهای وظیفه!! قدبلندتر هستند!؟


در نگاه اول صورت یک سامورایی را می‌بینید!؟ بیشتر دقت کنید تا بدن آن اسکیمو را هم ببینید.


چطور همچین چیزی ممکن است!؟


دو دایره میانی را در تصویر زیر به دقت ببینید، کدام بزرگتر است!؟ (اشتباه کردید! برابرند)

در نگاه اول یک صورت مشاهده می‌کنید!؟ کمی بیشتر دقت کنید ... یک باغ وحش از حیوانات خواهید دید!

 


باز هم در نگاه اول یک صورت می‌بینید!؟ مطمئنید!؟ کمی بیشتر دقت کنید ...


 

به این عکس نگاه کنید ... یک تصویر متحرک می‌بینید!؟ (این یک عکس ثابت است)

 


به نظرتان طول کدام یک از خط‌های عمودی بیشتر است!؟ (اگر شک دارید، با خط‌کش امتحان کنید)


چه می‌بینید!؟ یک فرزند یا یک پدر؟ باید به تصویر با دقت زیاد! نگاه کنید.


می‌توانید یک صورت در این آثار قدیمی دیواری پیدا کنید!؟


باورتان می‌شود که خطوط عمودی همه با هم موازی باشند!؟


می‌توانید همچین پلکانی بسازید؟


باور کنید شکل تیره پایین یک مربع است! باور کنید!!


آیا می‌توانید سه صورت در تصویر پایین پیدا کنید!؟


این انصافا آخرشه دیگه! در تصویر پایین تعدادی گل می‌بینید یا صورت یک پیرمرد!؟



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

 قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر

بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن

قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : تقویت معده


قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن

قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم

قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه

نتیجه اخلاقی : امنیت کامل.



:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
 
اگریک زن سیگار بکشد :

در آمریکا به او میگویند  سیگاری

در ایران به او میگویند زنیکه ی معتاد خیابونی لجن!


و در عربستان او را سنگسار میکنند!




اگر یک زن برای برابری حقوق زن و مرد تلاش کند :

در آمریکا به او میگویند فمنیست

در ایران به او میگویند تهمینه میلانی

در عربستان او را سنگسار میکنند!
 


جسد زنی در یکی از میدان های شهر درون یک کیسه ی پلاستیکی پیدا میشود :

در آمریکا میگویند حتما او یک زن بی خانمان بوده است

در ایران میگویند حتما  شوهر غیرتی اش او را کشته!

در عربستان میگویند صد در صد بر اثر جراحات وارده ی ناشی از سنگسار

کشته شده! 



زنان :

در آمریکا اجازه دارند در پزشکی، حقوق و مهندسی  و ... درس بخوانند

در ایران اجازه دارند در پزشکی و حقوق و مهندسی به شرط تفکیک جنسیتی

درس بخوانند!

در عربستان اجازه دارند بین بی سوادی و سنگسار یکی را انتخاب کنند!



....

در آمریکا پدر و مادر مسئول نگه داری و تربیت فرزندان اند

در ایران مادر مسئول نگه داری و تربیت فرزندان است

در عربستان مهم نیست مادر مسئول چیه چون در نهایت سنگسار میشه!



اگر زنی بخواهد از شوهرش جدا شود :

در آمریکا درخواست طلاق میدهد ونیمی از سرمایه ی شوهرش به او میرسد

در ایران درخواست طلاق میدهد و در صورت نداشتن ادعایی در مورد مهریه

و نفقه از همسرش جدا میشود!

در عربستان درخواست طلاق میدهد و شوهرش اجازه دارد او را سنگسار کند!



تبریک میگم شما پدر شدید بچه تون دختره...

در آمریکا : Oh God Thanks

در ایران : خاک بر سرت حلیمه باز دختر زاییدی؟!

در عربستان : نعم؟ البنت؟ لا لا ... انا بدبخت! سنگسار یا زنده فی القبر هذه الدختر!



زنی به شوهرش خیانت میکند...


در آمریکا طلاق...

در ایران فحش، کتک، اسید، چاقو، قتل....

در عربستان: به دلیل دلخراش بودن صحنه ها از بیان آن عاجزیم!!!


:: بازدید از این مطلب : 484
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

بی‌چاره پسرها اگه تیپ بزنن برن بیرون میگن با کی‌ قرار داری؟ اگه لباسهای معمولی‌ بپوشن میگن اصلا سلیقه نداری اگه زیاد بگن دوست دارم میگن باز چه نقشه توی سرته ؟ اگه نگن دوستت دارم میگن پای کس دیگه‌ای وسطه اگه زیاد به دختره زنگ بزنن میگن اعتماد نداری اگه یه مدت زنگ نزنن میگن سرت خیلی‌ شلوغه اگه توی خونه زیاد بخندن میگن لوس شدی اگه نخندن میگن چه مرگته عاشق شدی؟ اگه شام بخوان میگن همش به فکر شکمتی اگه شام نخوان میگن چی‌ کوفت کردی

 



:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم،برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند. طعم توفیق را می چشاند.و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدنو چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند . "تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است . " تنها" بودن ، بودنی به نیمه است و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.

محبت آرام و پاکی که میان دو دوست پس از شستشوی غباری که در دلهایشان نشسته بود تند تر و سوزنده تر میشود.   اسلام شناسی/350       


دلی که از شرکت در رنج و غم دوست غذا میگیرد عشقی می پروراند که از آن چه با خوشبختی و لذتی که از دوست میبرد پدید می آید بسیار عمیق تر و پر اخلاص تر است. زن/177  


چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ایست تنها خوشبخت بودن!    هبوط در کویر/27


با او از زمین فاصله میگیرم و دست در دست همسفرم سینه ی آسمان را میشکافیم و اوج میگیریم و رنگ ها را همه بر روی زمین میگذاریم و میرسیم تا بدان جا که زمین و آسمان و فضاهای پهناور همه بی رنگ است . شسته از هر رنگی است . آنجا که دیگر زمین نیست . همه آسمان است و آفرینش همه آبی میزند . آنجا که از همه رنگ ها رها شده ایم .     انسان بی خود/400 


اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست . او جانشین همه نداشتن هاست  



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()