نوشته شده توسط : مروارید

 

چه بنویسم ؟ از تو باز هم بنویسم؟؟ چه بنویسم وقتی دیگر ندارمت وقتی دستانم دیگر پناه خوبی برای

دستانت نیست؟؟ وقتی چشمانم دیگر پناه خوبی برای گفتن درد هایت نیست!!!

میدانم من بدم ... خیلی بد...

اما این را هم میدانم که تو خوبی خیلی خوب!!!

تو به حرمت تمامی  خوبی هایت تمامی بدی هایم را ببخش..

حکم من آن نیست که تو مرا به آن محکوم کرده ای ... حکم من تنهایی نیست!! محکومم نکن...



:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 136
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : جمعه 20 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مروارید

سلام!!

من تو وبلاگ یلدا نویسنده شدم و ...

سعی میکنم هر روز واستون آپ کنم..



:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 113
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.



:: بازدید از این مطلب : 248
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : شنبه 7 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

قلب

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…



:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت

نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت

دلداده اش را “  با او چنین گفته بود :

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای

یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »

و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد

که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد

و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را

آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست

دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :

« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »

دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :

« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »

دلداده اش هم نابینا بود

و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست

دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند

و در حالی که از او دور می شد گفت

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»



:: بازدید از این مطلب : 288
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
../upload/7/0.134104001288034687_baby1.gif
 
آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید !

 

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود!

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد!

مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی! جیش کنی تو شلوارت!

مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید!

آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!

خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی" بچه سوسک مرده" بدهد.

آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم!



:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
در نگاه اول یک پیرمرد (با دو چشم!!) را سوار بر اسب می‌بینید، درسته!؟ پس بیشتر دقت کنید.

 


می‌توانید تعداد پاهای این فیل را بشمارید!؟


 

به نظر شما چطور همچین چیزی ممکن است!؟ یکی بالا بیاید و دیگری پایین!؟

 


خودتان را بکشید هم عمرن بتوانید همچین پلکانی بسازید!!


برای لحظاتی با دقت به نقطه سیاه وسط این عکس نگاه کنید (یعنی کاملا زل بزنید!) پس از مدتی خواهید دید که منطقه خاکستری دور آن نقطه، حذف می‌شود. جالب بود نه!؟


این دو خط هم طبیعتا باید موازی باشند ولی چشم ما چیز دیگری می‌گوید.


به نظر شما کدامیک از این سربازهای وظیفه!! قدبلندتر هستند!؟


در نگاه اول صورت یک سامورایی را می‌بینید!؟ بیشتر دقت کنید تا بدن آن اسکیمو را هم ببینید.


چطور همچین چیزی ممکن است!؟


دو دایره میانی را در تصویر زیر به دقت ببینید، کدام بزرگتر است!؟ (اشتباه کردید! برابرند)

در نگاه اول یک صورت مشاهده می‌کنید!؟ کمی بیشتر دقت کنید ... یک باغ وحش از حیوانات خواهید دید!

 


باز هم در نگاه اول یک صورت می‌بینید!؟ مطمئنید!؟ کمی بیشتر دقت کنید ...


 

به این عکس نگاه کنید ... یک تصویر متحرک می‌بینید!؟ (این یک عکس ثابت است)

 


به نظرتان طول کدام یک از خط‌های عمودی بیشتر است!؟ (اگر شک دارید، با خط‌کش امتحان کنید)


چه می‌بینید!؟ یک فرزند یا یک پدر؟ باید به تصویر با دقت زیاد! نگاه کنید.


می‌توانید یک صورت در این آثار قدیمی دیواری پیدا کنید!؟


باورتان می‌شود که خطوط عمودی همه با هم موازی باشند!؟


می‌توانید همچین پلکانی بسازید؟


باور کنید شکل تیره پایین یک مربع است! باور کنید!!


آیا می‌توانید سه صورت در تصویر پایین پیدا کنید!؟


این انصافا آخرشه دیگه! در تصویر پایین تعدادی گل می‌بینید یا صورت یک پیرمرد!؟



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

 قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر

بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن

قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : تقویت معده


قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن

قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم

قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه

نتیجه اخلاقی : امنیت کامل.



:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
 
اگریک زن سیگار بکشد :

در آمریکا به او میگویند  سیگاری

در ایران به او میگویند زنیکه ی معتاد خیابونی لجن!


و در عربستان او را سنگسار میکنند!




اگر یک زن برای برابری حقوق زن و مرد تلاش کند :

در آمریکا به او میگویند فمنیست

در ایران به او میگویند تهمینه میلانی

در عربستان او را سنگسار میکنند!
 


جسد زنی در یکی از میدان های شهر درون یک کیسه ی پلاستیکی پیدا میشود :

در آمریکا میگویند حتما او یک زن بی خانمان بوده است

در ایران میگویند حتما  شوهر غیرتی اش او را کشته!

در عربستان میگویند صد در صد بر اثر جراحات وارده ی ناشی از سنگسار

کشته شده! 



زنان :

در آمریکا اجازه دارند در پزشکی، حقوق و مهندسی  و ... درس بخوانند

در ایران اجازه دارند در پزشکی و حقوق و مهندسی به شرط تفکیک جنسیتی

درس بخوانند!

در عربستان اجازه دارند بین بی سوادی و سنگسار یکی را انتخاب کنند!



....

در آمریکا پدر و مادر مسئول نگه داری و تربیت فرزندان اند

در ایران مادر مسئول نگه داری و تربیت فرزندان است

در عربستان مهم نیست مادر مسئول چیه چون در نهایت سنگسار میشه!



اگر زنی بخواهد از شوهرش جدا شود :

در آمریکا درخواست طلاق میدهد ونیمی از سرمایه ی شوهرش به او میرسد

در ایران درخواست طلاق میدهد و در صورت نداشتن ادعایی در مورد مهریه

و نفقه از همسرش جدا میشود!

در عربستان درخواست طلاق میدهد و شوهرش اجازه دارد او را سنگسار کند!



تبریک میگم شما پدر شدید بچه تون دختره...

در آمریکا : Oh God Thanks

در ایران : خاک بر سرت حلیمه باز دختر زاییدی؟!

در عربستان : نعم؟ البنت؟ لا لا ... انا بدبخت! سنگسار یا زنده فی القبر هذه الدختر!



زنی به شوهرش خیانت میکند...


در آمریکا طلاق...

در ایران فحش، کتک، اسید، چاقو، قتل....

در عربستان: به دلیل دلخراش بودن صحنه ها از بیان آن عاجزیم!!!


:: بازدید از این مطلب : 484
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

بی‌چاره پسرها اگه تیپ بزنن برن بیرون میگن با کی‌ قرار داری؟ اگه لباسهای معمولی‌ بپوشن میگن اصلا سلیقه نداری اگه زیاد بگن دوست دارم میگن باز چه نقشه توی سرته ؟ اگه نگن دوستت دارم میگن پای کس دیگه‌ای وسطه اگه زیاد به دختره زنگ بزنن میگن اعتماد نداری اگه یه مدت زنگ نزنن میگن سرت خیلی‌ شلوغه اگه توی خونه زیاد بخندن میگن لوس شدی اگه نخندن میگن چه مرگته عاشق شدی؟ اگه شام بخوان میگن همش به فکر شکمتی اگه شام نخوان میگن چی‌ کوفت کردی

 



:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم،برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند. طعم توفیق را می چشاند.و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدنو چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند . "تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است . " تنها" بودن ، بودنی به نیمه است و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.

محبت آرام و پاکی که میان دو دوست پس از شستشوی غباری که در دلهایشان نشسته بود تند تر و سوزنده تر میشود.   اسلام شناسی/350       


دلی که از شرکت در رنج و غم دوست غذا میگیرد عشقی می پروراند که از آن چه با خوشبختی و لذتی که از دوست میبرد پدید می آید بسیار عمیق تر و پر اخلاص تر است. زن/177  


چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ایست تنها خوشبخت بودن!    هبوط در کویر/27


با او از زمین فاصله میگیرم و دست در دست همسفرم سینه ی آسمان را میشکافیم و اوج میگیریم و رنگ ها را همه بر روی زمین میگذاریم و میرسیم تا بدان جا که زمین و آسمان و فضاهای پهناور همه بی رنگ است . شسته از هر رنگی است . آنجا که دیگر زمین نیست . همه آسمان است و آفرینش همه آبی میزند . آنجا که از همه رنگ ها رها شده ایم .     انسان بی خود/400 


اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست . او جانشین همه نداشتن هاست  



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

عاشقانه دوستت خواهم داشت بی آنکه بخواهم دوستم داشته باشی

و عاشقانه در غمت خواهم مرد بی آنکه بخواهم در مرگم اشک بریزی . . .



:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی ست
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود

آن که می گوید دوستت دارم
دلِ اندوهگین شبی ست
دلِ اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خَرامِ توست
هزار ستاره ی گریان در تمنای من

عشق را ای کاش زبان سخن بود...



:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

کیستی که من

این گونه

به اعتماد

نام ِ خود را

با تو می گویم

کلید ِ خانه ام را

در دست ات می گذارم

نان ِ شادی های ام را

با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم ؟

 

کیستی که من

این گونه به جد

در دیار ِ رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم ؟

 



:: بازدید از این مطلب : 234
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم

.....

پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب

پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!

پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!

پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!

پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !

پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش

پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تآنگاه که توانستن سرودی است

پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان


پیغام گیر فروغ :
نیستم ... نیستم ... اما می آیم ... می آیم ... می آیم ...
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم ... می آیم ... می آیم ...
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد ..



:: بازدید از این مطلب : 204
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه



:: بازدید از این مطلب : 268
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

زندگی چیست ؟

اگر خنده است چرا گریه میكنیم ؟

اگر گریه است چرا خنده میكنیم ؟

اگر مر گ است چرا زندگی می كنیم ؟

اگر زندگی است چرا می میریم ؟

اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟

اگر عشق نیست چرا عاشقیم؟



:: بازدید از این مطلب : 274
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

یه روز بهم گفت :میخوام با هات دوست بشم .

آخه من اینجا خیلی تنهام….


بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی
تنهام..

بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور?جایی که هیچ مزاحمی نباشه.
وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا.آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام…

بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..

یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من
اینجاخیلی تنهام…

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی
تنهام…..

یه روز تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه
میدونی من اینجا خیلی تنهام…

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی
تنهام…..

حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم.چیزی که بیشتر از این
خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه من
تنهای تنهام…..



:: بازدید از این مطلب : 297
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
 سلام!

منم!

اومدم باز اومدم بازم با دست پر اومدم!

میخواستم بگم به وبلاگ منم سر بزنید!

www.naghd-film.blogfa.com

پ.ن:صبا رمز جدید وبلاگو بگوووووووووووووووووووووو!

پ.ن۲:یلدا جونم دیدی مروا جمیلی گمگشته باز اومدم به رشت!پس غم مخور



:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

سلام!

 

خوبین؟

مروا جمیلی هستم که اومدم!

میخوام چند تا عکس از جوناسای عشقم بذارم.

وای خیلی دوسشون دارم.

اول از همه واسه یلدا چند تا عکس از کوین و زنش!

وای چه موهای نازی داره این دنیلا!

normal_05.jpg

خیلی به هم میان!

ای خدا یلدا اینو رو ببین!

at1xm-e1295070761954.jpg

یلدا جونم نی نی ای های کوین!

188082069.jpg188447547.jpg

حالا هووی یلدا جونم!

2qf0.jpg

کوین جان مشکلی پیش اومده؟یلدا سرت داد زده؟

normal_3uc.jpg

حالا چند تا عکس باحال از جیگر ترین و هات ترین پسرای روی کره ی زمین:احساس میکنم فرانکی چاق شده!

normal_03.jpg

وای جونم نیک رو ببین!

normal_02.jpg

وای چه سگ ناز نازی ای!

normal_10177152.jpg

به به به!اینا کی باشن؟!

normal_12536079-6506d9b5a384faf223b269e24c0e8ac3_4a365752-full.jpg

عجب ژستی میگیره این نیک جونم!

normal_201733525.jpg

اینو جو توییت کرده!

817s.jpg

و...

normal_9289538.jpg

الهی قربون ژستت برم!

jonas-brothers

خانواده ی بزرگ جوناس!

بچه ها این آهنگ رو صبا ی عزیزم تو وبلاگش گذاشته بود خیلی قشنگه!حتما دانلود کنین

فقط اگه ممکنه به جای اسم هستی اسم عشقتون رو بذارین!

دانلود

خیلی قشنگه...خوب دیگه فعلا بای بای

 



:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
سلام به همه!

خوبین؟

چه خبرا؟

یلدا جان دلیل اینکه میگم قدر منو بدون...اینه:

وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم

وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم

و همچنان تنها می مانیم

هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند

فهمیدی عزیزم؟قدرمو بدون!خوب؟

پ.ن:چرا یلدا امروز نمیاد؟



:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
یه جمله ی خیلی قشنگ که بدونی قلبت چقدره!

بدان كه قلبت كوچك است پس نميتواني تقسيمش كني، هرگاه خواستي آنرا ببخشي با تمام وجودت ببخش كه كوچكيش جبران شود.

 



:: بازدید از این مطلب : 254
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

پسری بود که عاشق یه دختر شد اونقدر که بادیدنش از خوشحالی اشکاش جاری میشد اونقدر دوسش داشت که حاضر بود دل از دنیا بکنه . به دختر گفت که دوسش داره . دختر هم لبخند مهربانی تحویلش داد و این سر آغاز عشقشون بود. روزگار زیادی همدم و مونس هم بودن تا اینکه یه روز دختر به پسر گفت : چقدر دوسم داری ؟ پسر گفت به بزرگیه آسمون به اندازه 10 تای بچگیامون به زلالیه بارون به پاکیه عشقم به خدا که بی تو میمیرم ... دختر گفت ینی هر چی بخوام انجام میدی ؟ هر چی بگم گوش میکنی ؟ هر چی...

پسر گفت: تا حد جونم درخواست کن من آمادم . دختر گفت : اگه بگم دوستت ندارم درکم میکنی؟؟؟؟؟

پسر لبخند مهربونی به دختر زد و گفت چیزی بین ما نیس جز لبخندی که توی اولین کلام بهم هدیه کردی و من پس میدم ...

خدانگهدار... 



:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

سفره عقد

زن :عزيزم اميد وارم هميشه عاشق بمانيم وشمع زندگيمان نوراني باشد.

مرد: عزيزم کي نوبت کيک مي شه؟

 

روز زن

زن : عزيزم مهم نيست هيچ هديه اي برام نخريدي خودت بهترين هديه ايي.

مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم اشپزي تو عاليه عزيزم (نکته نهفته:شام چي داريم؟)

 

روز مرد

زن :واي عزيزم اصلا قابلتو نداره کاش مي تونستم هديه بهتري بگيرم.

مرد:حالا اشکال نداره عزيزم سال ديگه جبران مي کني (چه بوي غذايي مي ياد)

 

روز بعد از تولد بچه

زن:واي ماماني بازم گرسنه هستي , (عزيزم شير خشک بچه رو نديدي)

مرد: با دهان پر(نه عزيزم نديدم , راستي يادم باشه بازم ازاين مارک بخرم،چقدر خوشمزه است)

 

چهل سال بعد

زن :عزيزم شمع زندگيمون داره بي فروغ ميشه ما ديگه پير شديم

مرد : يعني ديگه کيک نخوريم

 

دو ثانيه قبل از مرگ

زن :عزيزم هميشه دوستت داشتم

مرد: گشنمه

 

وصيت نامه

زن: کاش مجال بيشتري بود تا درميان عزيزانم مي بودم ومحبتم رانثارشان مي کردم ،تمام زندگي ام را!!

مرد : شب هفتم قرمه سبزي بديد

 

اون دنيا

زن : خطاب به فرشته ي مسئول : خواهش مي کنم ما را از هم جدانکنيد، نه نه عزيزم، خدايا به خاطر من

(((وسر انجام موافقت مي شه مرد از جهنم بره بهشت)))

مرد : خطاب به دربان جهنم : حالا توي بهشت غذا بيشتر چيه، شام چي ميدن ؟؟؟

 

یلدا بپا کوین باهات اینطوری نکنه!



:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

   ۱_آنقدر بخندی که دلت درد بگیره 



           2_به آهنگ مورد علاقت یا آهنگی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره گوش بدی 


           ۳_به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی 


           ۴_آخرین امتحانت رو پاس کنی  



           5_توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی


           6_برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!



           7_از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !  



           8_کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی 



           9_یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره



         ۱۰_یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و 

         باز هم بخندی



:: بازدید از این مطلب : 247
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
سلام بچه ها خوبین؟منم خوبم

بچه ها امروز میخوام برای دوستای گلم عکس بزارم

اول از همه برای جیگرم مروا که تازه از کیش اومده قربونش برم.مروا جونم اینا همه تقدیم به تو گلم.البته میشه گفت که اینا هم واسه مرواست هم واسه یاسی جون و اون عکسای ۳تایی هم واسه کیانا جون

Click to view full size image

Click to view full size image

normal_MQ001.jpg

دوم برای صبا جونم عکسای آدام لمبرت رو میزارم.صبا جونم از کوچیکی های آدام شروع میکنم

0.jpg

0_%282%29.jpg

0_%283%29.jpg

0_%284%29.jpg

0_%286%29.jpg

0_%283%29.jpg

1.jpg

10.jpg

2.jpg

4.jpg

5.jpg

i55231_1172345016KMsKwM.jpg

وای چقدر زیاد بود!آخریش خنده دار بود!

اینم واسه افشین که گم و گور شده!معلوم نیست کجاست!!!!!!!!!!!!!

این چندتا هم مال خودم!!!!!!!!!!!!

من این آلیسون رو خیلی دوست دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 342
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()