نوشته شده توسط : یلدا

عاشقانه دوستت خواهم داشت بی آنکه بخواهم دوستم داشته باشی

و عاشقانه در غمت خواهم مرد بی آنکه بخواهم در مرگم اشک بریزی . . .



:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی ست
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود

آن که می گوید دوستت دارم
دلِ اندوهگین شبی ست
دلِ اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خَرامِ توست
هزار ستاره ی گریان در تمنای من

عشق را ای کاش زبان سخن بود...



:: بازدید از این مطلب : 173
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

کیستی که من

این گونه

به اعتماد

نام ِ خود را

با تو می گویم

کلید ِ خانه ام را

در دست ات می گذارم

نان ِ شادی های ام را

با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم ؟

 

کیستی که من

این گونه به جد

در دیار ِ رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم ؟

 



:: بازدید از این مطلب : 234
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم

.....

پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب

پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!

پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!

پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!

پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !

پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش

پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تآنگاه که توانستن سرودی است

پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان


پیغام گیر فروغ :
نیستم ... نیستم ... اما می آیم ... می آیم ... می آیم ...
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم ... می آیم ... می آیم ...
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد ..



:: بازدید از این مطلب : 204
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه



:: بازدید از این مطلب : 268
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
سلام بچه ها خوبین؟منم خوبم

بچه ها امروز میخوام برای دوستای گلم عکس بزارم

اول از همه برای جیگرم مروا که تازه از کیش اومده قربونش برم.مروا جونم اینا همه تقدیم به تو گلم.البته میشه گفت که اینا هم واسه مرواست هم واسه یاسی جون و اون عکسای ۳تایی هم واسه کیانا جون

Click to view full size image

Click to view full size image

normal_MQ001.jpg

دوم برای صبا جونم عکسای آدام لمبرت رو میزارم.صبا جونم از کوچیکی های آدام شروع میکنم

0.jpg

0_%282%29.jpg

0_%283%29.jpg

0_%284%29.jpg

0_%286%29.jpg

0_%283%29.jpg

1.jpg

10.jpg

2.jpg

4.jpg

5.jpg

i55231_1172345016KMsKwM.jpg

وای چقدر زیاد بود!آخریش خنده دار بود!

اینم واسه افشین که گم و گور شده!معلوم نیست کجاست!!!!!!!!!!!!!

این چندتا هم مال خودم!!!!!!!!!!!!

من این آلیسون رو خیلی دوست دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 342
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

   ۱_آنقدر بخندی که دلت درد بگیره 



           2_به آهنگ مورد علاقت یا آهنگی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره گوش بدی 


           ۳_به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی 


           ۴_آخرین امتحانت رو پاس کنی  



           5_توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی


           6_برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!



           7_از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !  



           8_کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی 



           9_یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره



         ۱۰_یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و 

         باز هم بخندی



:: بازدید از این مطلب : 246
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

سفره عقد

زن :عزيزم اميد وارم هميشه عاشق بمانيم وشمع زندگيمان نوراني باشد.

مرد: عزيزم کي نوبت کيک مي شه؟

 

روز زن

زن : عزيزم مهم نيست هيچ هديه اي برام نخريدي خودت بهترين هديه ايي.

مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم اشپزي تو عاليه عزيزم (نکته نهفته:شام چي داريم؟)

 

روز مرد

زن :واي عزيزم اصلا قابلتو نداره کاش مي تونستم هديه بهتري بگيرم.

مرد:حالا اشکال نداره عزيزم سال ديگه جبران مي کني (چه بوي غذايي مي ياد)

 

روز بعد از تولد بچه

زن:واي ماماني بازم گرسنه هستي , (عزيزم شير خشک بچه رو نديدي)

مرد: با دهان پر(نه عزيزم نديدم , راستي يادم باشه بازم ازاين مارک بخرم،چقدر خوشمزه است)

 

چهل سال بعد

زن :عزيزم شمع زندگيمون داره بي فروغ ميشه ما ديگه پير شديم

مرد : يعني ديگه کيک نخوريم

 

دو ثانيه قبل از مرگ

زن :عزيزم هميشه دوستت داشتم

مرد: گشنمه

 

وصيت نامه

زن: کاش مجال بيشتري بود تا درميان عزيزانم مي بودم ومحبتم رانثارشان مي کردم ،تمام زندگي ام را!!

مرد : شب هفتم قرمه سبزي بديد

 

اون دنيا

زن : خطاب به فرشته ي مسئول : خواهش مي کنم ما را از هم جدانکنيد، نه نه عزيزم، خدايا به خاطر من

(((وسر انجام موافقت مي شه مرد از جهنم بره بهشت)))

مرد : خطاب به دربان جهنم : حالا توي بهشت غذا بيشتر چيه، شام چي ميدن ؟؟؟

 

یلدا بپا کوین باهات اینطوری نکنه!



:: بازدید از این مطلب : 337
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

پسری بود که عاشق یه دختر شد اونقدر که بادیدنش از خوشحالی اشکاش جاری میشد اونقدر دوسش داشت که حاضر بود دل از دنیا بکنه . به دختر گفت که دوسش داره . دختر هم لبخند مهربانی تحویلش داد و این سر آغاز عشقشون بود. روزگار زیادی همدم و مونس هم بودن تا اینکه یه روز دختر به پسر گفت : چقدر دوسم داری ؟ پسر گفت به بزرگیه آسمون به اندازه 10 تای بچگیامون به زلالیه بارون به پاکیه عشقم به خدا که بی تو میمیرم ... دختر گفت ینی هر چی بخوام انجام میدی ؟ هر چی بگم گوش میکنی ؟ هر چی...

پسر گفت: تا حد جونم درخواست کن من آمادم . دختر گفت : اگه بگم دوستت ندارم درکم میکنی؟؟؟؟؟

پسر لبخند مهربونی به دختر زد و گفت چیزی بین ما نیس جز لبخندی که توی اولین کلام بهم هدیه کردی و من پس میدم ...

خدانگهدار... 



:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 75
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا
یه جمله ی خیلی قشنگ که بدونی قلبت چقدره!

بدان كه قلبت كوچك است پس نميتواني تقسيمش كني، هرگاه خواستي آنرا ببخشي با تمام وجودت ببخش كه كوچكيش جبران شود.

 



:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()